سلام.
دو سه روزی با نسترن بودم. من دوستش دارم اما زمان تحمل من یه ماکزیممی داره. بعدش که به ماکزیمم برسم دیگه حوصلشو ندارم. خیلی چیزامون به هم نمیخوره. روی هم رفته گرچه دختر خوبیه اما نمیتونم تحملش کنم. میره روی نروم. میخوام این یه هفته کلن نبینمش. تا اعصابم بیاد سر جاش و اوضاعم بهتر بشه. دلم میخواد مال خودم باشم. من نمیفهمم این آدم انگار خودبرتر بینی داره. فکر میکنه هر چی اون میبینه درسته و لاغیر! انی وی! میخوام بهش فکر نکنم. به من چه! اگر روی اعصاب من میخ نکوبه واقعن به من چه!
بیچاره نسترن! :( اون راضی می شه یه هفته تو رو نبینه! اگه نظرت در مورد من هم اینجوریه من که راضی نمی شم یه هفته وبلاگتو نخونم!
:->
الان خواب خوابی!
مردم از ولگردی تنهایی ... اینجا هم که انقدا کوچه پس کوچه نداره ادم گم و گور بشه!
نه نداره... برعکس خودم.
حضور من خلوتتو بهم نزنه و کامنتای زیادم!؟
داری خودتو لوس میکنی یا جدی گفتی؟!
نه خوب یه نگاهی به نوشته هات بنداز!
نوشته هام چشه؟ تو اینطور استنباط کردی؟
"وبلاگی که نویسندهش کامنتدونیو میبنده، نخونید!!!"
خیلی موافقم
منم همینطور خیلی موافقم!