خیلی وقته نیومدم اینجا.... چقدر همه چیز عوض شده. یه عالمه لحظات خوب و لحظات سخت... حدود هفت هفته است که داره بارون میاد. هیچ وقت فکرشم نمیکردم اینقدر بارون توی حال روحی آدم اثر منفی بذاره. دلم لک زده واسه یه کم خورشید. بعد نه ماه دارم میرم ایران. انقدر سرم گرم زندگی اینجاست هنوز شوق رفتن ندارم. خدا کنه سفر خوبی باشه.
ازون معدود دوره های زندگیمه که مملو شده از اتفافای جور وا جور. ذهنم مشوشه. خدا خودش بخیر بگذرونه.