امروز روز اول کاری بود در شرکت جدید. بعد از نه سال کندم. کندنی سخت چون خیلی اذیتم کردن برای بیرون اومدن. خیلی حس ترس داشتم و ترسم منو بیشتر هل داد به انجام این کار...
این روزها همش ذهنم درگیر این بود که روز آخری که شرکت قبلیم بودم و با همه خداحافظی کردم انگار نه انگارم بود که بعد نه سال دارم میزنم بیرون. همکارانم خیلی لطف داشتن و اشکشون درومده بود. ولی من عین خیالم نبود. من کلن به چیزی وابسته نمیشم. عوض کردن خونه 20 ساله یا ماشین یا تلفن همراه یا حتی رها کردن کار نه ساله اصلن منو دلتنگ نمیکنه. خدا رو شکر. کم گرفتاری داریم همین مونده بود که دلمون زرت و زرت بابت هر چیزی تنگ هم بشه! والا
امیدوارم محل کار جدید برای من فرصتی باشه برای رشد و شکوفایی هر چه بیشتر...
برات آرزوی موفقیت می کنم. از اعماق قلبم.
مثل همیشه و درست برطبق ماهیت ِ وجودت، از این مرحله هم به سلامت عبور کردی. به اندازه ی تمام دنیا خوشحالم...