برای من

الهی در جلال رحمانی و در کمال سبحانی... تو را به رحمانیتت قسم...

برای من

الهی در جلال رحمانی و در کمال سبحانی... تو را به رحمانیتت قسم...

تلخم... تلخ... تلخ ترینم...

I only want thins that I don't/can't have...

توی این روزهای عجیب و غریب... که هر روزشو با آیه الکرسی شروع میکنم و برای اطمینان خاطرم 6 تا قل هو الله هم بعدش میخونم، که حتی اینم آرومم نمیکنه و باز متوسل میشم به دعایی که خدایا آرامش امروزم رو از تو میخوام، امروزو برام یه روز آروم قرار بده. باز ته دلم دلشوره ای هست که البته ناشی از ضعف ایمان خودمه. روزهای من اینجوری شروع میشن.

و بعد که روز تمام میشه، صرفنظر از اینکه خوب گذشته یا بد، خدا رو شکر میکنم که امروزم گذشت. آره ... امروزم تمام شد و به زباله دونی تاریخ پیوست. من هنوز زنده ام. هنوز یه ته جونی دارم که فردا رو شروع کنم. هنوز یه ته امیدی هست که منتظرم نگه میداره برای رسیدن اون روزی که این شرایط مزخرف تمام بشن. 

میدونی وقتی کاری نکردی و متهمت کنن خیلی سخته. وقتی محاکمه بشی به خاطر خطایی که مرتکب نشدی، هیچ فک کردی چقدر میتونی تو این شرایط دوام بیاری؟ وقتی اون بی عدالتی رو در حق خودت میبینی... دیگه سخته به امید باور داشتن. به اومدن روزای خوب باور داشتن. این ماهها و این هفته ها و روزها، با اینکه خیلی سخت بودند برام، جالبیش اینه که زود گذشتند... خوشحالم ازین موضوع. که هرچقدر تلخ اما من آخر هفته که میشه میگم چه خوب که اینقدر زود گذشت!

شبا همش خواب میبینم دارم از خودم دفاع میکنم. فرصتی که در دنیای واقعی بهم داده نشده تو خواب برام مهیا میشه و من از خودم دفاع میکنم... 

خیلی سخته باور عدالت. باور اینکه روزهای خوب میرسن. باور اینکه حق به حقدار میرسه... وقتی بی گناه متهم میشی... باور همه اینها سخته. سخت!

میم... آدرس وبتو گم کردم. نیست تو هیستوریم. لطف کن بگذارش اینجا!