من عاشق این آهنگ جدید گوگوش شدم:
نمیدونی... نمیدونی. تو که حال منو نمیدونی. نمیمونی نمیمونی!
البته چندان اتفاق خاصی نیفتاده. وقتی من چیزی رو خیلی دوست داشته باشم اونقدر بهش گیر میدم که در آینده نزدیک حالم ازش بهم میخوره. شاید برای همین تو زندگیم مشغول چیزهایی هستم که چندان دلبستگی بهشون ندارم. بهتر...
اصلن حوصله ی انجام کارهامو ندارم. مریضی طولانی مدت و دوره درمان بعد اون خیلی خسته و ضعیفم کرده. نمیتونم روی کارام تمرکز کنم. دو تا مقاله ام نصفه مونده. از اونها بدتر. جامع رو چه کنم...
دلم میخاد همه این چیزا رو ول کنم برم تو یه کافه گارسون بشم. :)
www.Soft.UltraSoft.ir
بازگشت ِ دوبارهات رو به فال ِ نیک می گیرم...
من همیشه دوست داشتم که بتونم یک گارسون بشم که بتونم توی شیفت دوم کارم همون جا یک قهوه بخورم و برم توی کتابفروشی کار کنم.