عصر کلاس زبان داشتم. بدجور دلگیر و بیحوصله بودم. دلم نمیخواست برم سر کلاس. اما هر چی فک کردم دیدم کلاس نرم کجا برم؟ چه کنم؟
آره. تو نیستی. نیستی که وقتای بیحوصلگی کلاس رو دودر کنیم و بریم سینما. نیستی که به هر بهانه ای کج کنیم سمت بستنی فروشی نزدیک کلاس و تو بری دو تا شیر پسته مخصوص بخری و وقتی من تردید میکنم تو خوردنش ازم بخوای به انتخابت تو خوراکیها اعتماد کنم. راست میگفتی. آدم خوش خوراکی بودی.
اینا رو نمینویسم که خودشیرینیتو بکنم. که اگر شناخته باشیم میدونی همچین آدمی نیستم. فقط نوشتم چون ارزشش رو داشتی که بدونی. همین.
همیشه برات بهترینها رو آرزو میکنم... جز خوبی ازت چیزی ندیدم.