تا حدی اینطوریه که هر نویسندهای اکثر آثارشو با سبک کاملن خاص و فضای مشخص خودش مینگاره. تنها نویسندهای که من با خوندن کتابهاش دچار این حس نشدم، گابریل گارسیا مارکز هست. هر کتابش یه دنیاییه واسه خودش. البته این که کسی توی فضای تکراری به خلق اثر بپردازه هم به هیچ عنوان نمیتونه مورد انتقاد صرف قرار بگیره. برعکس ماکرز داستایوفسکیه. من نمیتونم بفهمم چرا اینقدررررر فضای نوشتههاش مشابه همه. نحوه نگارش. نحوه شخصیت پردازی. تم داستان و ... در مورد هاینریش بل هم همین عقیده رو دارم. کتابهاشو خیلی دوست دارم اما تکراری بودن فضا رو توی نوشتههای اونم حس میکنم. میخوام این نتیجه رو بگیرم که وقتی نویسندهای توی فضاهای تکراری داستان مینویسه هم خوبه و هم بد. اگر از یکی از آثارش خوشم بیاد تمام کتابهاشو می خونم اما کافیه فقط از یکی خوشم نیاد، مطمئن خواهم بود که دیگه هیچ کدوم از کتابهاشو نخواهم خوند. البته من به هیچ عنوان خودمو آدم اهل نظری نمیدونم. در زمینه مسائل ادبی و سبکهای نوشتاری اطلاعات زیادی ندارم. با این همه تمام چیزی که یه نویسنده رو نویسنده میکنه اظهار نظر همین خوانندههای امثال من هستن که با دید ادبی نصفه و نیمهشون نویسنده و آثارشو انتخاب میکنن.
صرفنظر از رویکرد نویسنده نسبت به نوشتن آثارش، تم داستان هم عامل خیلی مهمیه واسه من در انتخاب کتاب. فکر کنم برعکس خیلیا من ترجیح میدم داستان یه روند نسبتن ساکن و افقی رو طی کنه. زیاد تمایلی به بالا پائین و افت و خیزهای داستان ندارم. گاهی وقتها تو دلت میخواد از داستان چیز یاد بگیری. شخصیتها رو آنالیز کنی. اونها رو مجسم کنی و حتی به نقد بکشیشون. روند سینوسی داستان میتونه یه مانع باشه واسه فکر کردن خواننده در مورد این مسائل. البته این خودش می تونه یه حربه باشه واسه خیلی از نویسندهها که جلوی گسترش و بسط افکار خوانندههاشونو بگیرن. به همین خاطره که معمولن داستاننویسان بزرگ و شناخته شده داستانهاشون خیلی روند سینوسی نداره. خوب اعتماد به نفسشون بالاست دیگه!
سلام ایده جونم
خوفی؟
من هیچ کدوم از آثار داستایوفسکی و بل و نخوندم:؛< از نویسنده های روسی که اصلا خوشم نمیاد...
آره منم از داستانهای پر از افت و خیز خوشم نمیاد و از طرفی از داستانی هم که خیلی ساده و یکنواخت هست هم خوشم نمیاد ولی اتفاق افتاده از داستانی خیلی ساده و پیش پا افتاده خوشم اومده مث نقطه ی تسلیم ... و یه چیز و بیا دم گوشت بگم ... اصلا حوصله خوندن کتابای روشنفکری و غیره و ذالک و ندارم... فقط کتابایی و میخونم که روزی چند ساعت من و از این عالم و آدماش دور کنه ... کتابای عشقی لمپن در پیت هم نمیخونم مگر برای تجدید خاطرات... کتابایی و می خونم که در دوران نوجوونی میخوندم:دی
جدیدا هم نمیدونم چرا شدید علاقمند شدم فقط کتابای ایرونی بخونم مخصوصا کتابای مهری رحمانی و مریم ریاحی (مریم ریاحی همش ۲ تا کتاب داره ولی همون ۲ کتاب و بارها و بارها خوندم و بازم میخونم) و شهره قوی روح و... هر سه تاشون هم نوع نوشتنشون یه جوراییه... به دل میشینه:)
چقدر حرف زدم اکس کیوز می :)
قربانت:-*
این نویسنده هایی که میگی رو هیچ کدوم از آثارشونو نخوندم. فقط تنها نویسنده های ایرونی محبوبم دولت آبادی و زویا پیرزاد هستند. حالا اگر یادم بمونه یکی از آثار اینا رو هم بخونم ببینم چیطوره...
روشنفکری مد شده بهاره جونم اینا!!! مد!!!!!
سلی! اول اینکه فضای تکراری رو من دوس دارم! یعنی تموم اثرای یه نویسنده رو می خرم و تا نجوئم ول کن نیستم. فضای تکراری تو اثرای جین آستون زیاده!همه رماناش مث همن. اما حلاوت و شیرینی خاص خودش رو داره و آدم سیر نمی شه! به قول تو رماناش سیر سینوسی ندارن.من زنای اثرهای جین آستن رو خیلی دوس دارم. توماس هاردی هم اثرهاش مث همن. بیشتر Naturalist , Realist می نویسه. اونم خیلی دوس دارم. نویشنده های روسی مث دایوفسکی رو هم می پسندم چون شیرین و روان می نویسن! من یه کمکی از این سبکا رو خوندم و بلدم.نظر تو هم جای خودش درسته ایده جان!چون افت و خیز زیاد داستان مانع آنالیز شخصیتا می شه.
دومن اینکه من آپ کردم امروزززززز!!!
ای بابا من چرا از این نویسنده هم هیچی نخوندم... منم کارای داستایفسکی رو دوست دارم. تکراری ان اما دوست دارم.
میتوین برای اینکه طعم تکرار حس نویسنده رو ببینی سری هم به کتابهای خانم فهیمه رحیمی بزنی!!!!!
می بینی؟ این قضیه تکرار همه ذهن منو درگیر خودش کرده. میبینم که فهیمه رحیمی میخونی. اصلن فکر نمیکردم آقایون تو این سن و سال دنبال این چیزا باشناااا!
تا حدی حرفاتو فهمیدم :)
ولی داستانهای هیجان انگیزو به قول تو دارای افت و خیز رو دوس دارم
هر کتابی که میخونم خودمو میذارم جای شخصیت اصلیش (دختره) و تا مدتها تو خیالم جای اون زندگی میکنم
عاشق رمانهای عشقیم ..به نویستده اش کار ندارم ..همین که یکی کتابو خونده باشه و توصیه کنه برام کافیه .. فوری میخونمش:)
من خودمو همیشه توی اون محیط حس میکنم اما تا حالا نشده خودمو جای شخصیتی ببینم. چه جالب. چقدر تفاوت.
سلام...با نظرت راجع به گابریل گارسیا مارکز و داستایوفسکی و فضای داستانیشون موافقم علتشم برمیگرده به سبک نوشتنشون و دلایلی که واسش مینوشتن... داستایوفسکی ویژگی منحصر به فردش روانکاوی و بررسی زوایای روانی شخصیتهای داستانش هستش... اصولا کتابهاش اول بصورت پانوشت توی روزنامه ها چاپ میشد و بابت هر روز پول میگرفت و این باعث میشد که مطلب رو کش بده و فضا رو کامل مجسم کنه...خوب اون زمان توی روسیه مردم علاقشون رمانهایی بود که زندگی شخصی رو تجسم کنه و مسلم اینه که اگه توی اون فضا ننویسه خوب خواننده های روزنامه با داستانش حال نمی کنن و معلومه که بعدش از پول هم خبری نیست(به نقل از زندگینامه داستایوفسکی و کتاب یادداشتهای روزانهٔ نویسنده)
اطلاعات خوبی داری. فکر کنم سلیقه خوندنت جوری هست که بهم کتاب معرفی کنی.
The authors that you mentioned in your post are absolutely my favourite ones;I never imagine a library without One Hundred Years of Solitude(Cien años de soledad), Memories of My Melancholy Whores(Memoria de mis putas tristes), No One Writes to the Colonel,Crime and Punishment,The Gambler,The Idiot,The Circular Ruins and recently Blindness...
خوشم اومد. من از مارکز عشق سالهای وباش رو خیلی بیشتر دوست میدارم. همه کاراشو دوست دارماااا اما این یکی واسه من خاصه.
راستی زبانتم خوبه ها
سلام جیگر این ادرس من بید!
منم بیتا بیدم !یادت میاد؟؟
نه تو کی هستی؟ بیتا کیه؟!!!!
حالا از من غلط می گیری؟! خودت اگه 4 ساعت فقط خوابیده باشی و از 6 صبح تا 12 شب بیرون باشی اسمت یادت نمیره؟! یعنی فکر می کنی چیز به این سادگی رو بلد نبودم؟!... بشه یا بازم بگم ؟! D:
حالا چجوری یافتیش؟! و اصلا از کجا معلوم درست یافتیش؟!
این سه نقطه هه چی بود آیا؟
همینو بگو! از کجا معلوم درست یافتمش!
حالا از من غلط می گیری؟! خودت اگه 4 ساعت فقط خوابیده باشی و از 6 صبح تا 12 شب بیرون باشی اسمت یادت نمیره؟! یعنی فکر می کنی چیز به این سادگی رو بلد نبودم؟!... بسته یا بازم بگم ؟! D:
حالا چجوری یافتیش؟! و اصلا از کجا معلوم درست یافتیش؟!
چه قدر خوبه این قدر کتاب خوندی ! بوس ! کتا بهایی که خوندی و خوشت میاد به منم معرفی کن
حتمن! قرارمون یادت نره!!!!!! قرار بذار دیگه دختر جون.
جیگر طلای من عروس خانوم خوشمل من می خواهم بخورمت!
دلم برات تنگ شده بود
مرسی عزیزم.
من که کوئلو رو خیلی دوست دارم.
:)