بسیار لذت میبرم جدیدنها از آهنگای محسن چاوشی. بسیااار. متاسفانه فقط هم توی تاکسی و بیرون موفق میشم گوش بدمشون. از توی نت هم هر چی تلاش کردم نتونستم دانلود کنم. اینه که عزممو جزم کردم که برم سیدی هاشو بخرم. یه بار هم تلاش کردم اما مغازه سیدی فروشی مدنظر من بسته بود. اینا رو نوشتم که بگم من از رو نمیرم. میخرم اون سیدی ها رو.
خیلی جدیدنها برنامهمند شدم. زندگیم تر و تمیز و مرتب. برنامههام تر و تمیز و مرتب. روزها میرن و می گذرن. همه چیز روی نظم. برای من یه جنبههائیش خیلی خوبه. برنامه دارو واسه ورزش. کتاب خوندن. دعا و نیایش. دیدن بعضی برنامه های تلویزیونی... همه چیز خوب داره جلو میره. فقط من صبرم کمه. دیگه طاقت انتظار ندارم. ریزه ریزه روحم سائیده شده. چند ساله ... نمیخوام بهش فکر کنم. خدا رو شکر هیچ وقت توی گذشته زندگی نکردم. تجربههای سخت و ارزشمندی رو گذروندم. اما الان نه افسوس میخورم نه ناراحتم نه هیچی. گاه گاهی ته دلم یه سوزش خفیفی ایجاد میشه... مثل امروز صبح که از خواب پا شدم و یادم اومد که دیشب خوابتو دیدم. اما این هم می گذره. بازم ممنون از س عزیزم که با حرفش خیلی بهم آرامش داد. آره... من پاداش صبرمو میگیرم. مطمئنم...
بحث زندگی تر و تمیز و مرتب بود... خیلی خوب و عالیه... اما دوست دارم یه باد بیاد و همه چیزشو به هم بریزه. همه چیزشو "قشنگ" به هم بریزه... اصلن بشه یه زندگی نو. جدید. تازه تازه. که باید دوباره بسازیش و تر و تمیز و مرتبش کنی. خیلی از آدمهای دور و برم از این روزمرگی زودتر از من به تنگ آمدن. من "الان" حضور این روزمرگی ها رو دارم حس میکنم. همه چیز خوبه... من اما یه انقلاب میخوام. دیگه نمیخوام بازیگر نقش روزمرگیهای خودم باشم. من دنبال تازگیم. دنبال اون جوونه نو و سبز و تازهایم که روی تنه یه درخت تنومند و محکم قراره زده بشه... من اون تنه رو ساختم. مواظبش بودم. من اون تنه رو پرورش دادم. نه خودم تنها. با کمک همه... حالا منتظر جوونه های نو به نو هستم. جوونهای که بزنه بیرون و بهش برسم. مواظبش باشم. با کلی ناز و نوازش و وسواس رشدش بدم. بزرگش کنم. در برابر باد و ناملایمات مواظبش باشم... دوستش داشته باشم. اونقدر هواشو داشته باشم تا بشه یه شاخه... یه شاخه محکم و استوار. شاخهای که کم کمک خودش بشه بنیاد جوونههای نوی دیگه...
تو مث بارون...
اومدی عاشق و آشِنا...
اومدی خنده شد گریههام...
تورو میخواسته دل از خدا...
اگه نباشی میرسه غربت از راه دور...
نمیره سایه از شهر نور...
میشکنه عاقبت این غرور...
تو باشی، پاییز چشمای من بهارو می بینه...
به دل بیخاطرهم عطر زیبای گذشته میشینه...
تورو تو گذشته میبینه...
تویی عشق دیرینه...
صدای من با نبودن تو ترانه کم داره..........................
پ.ن.
البته این شعره هیچ ربطی به آهنگای محسن چاوشی نداره. :)
سلام ایده عزیز
ممنونم که وقت میزاری و نوشته های منو میخونی .این فقط لطف شماست دوست خوبم.
منم مدتیه دچار روزمرگی خفقان اوری شده ام و مدام تلاش میکنم که هضمش و سهل تر کنم.
شاید نوشته هام نوعی سرپوش بر این امر باشه.
نه انگیزه واسه موندن تو این خراب شده دارم و نه انگیزه ای واسه رفتن.
دوستم میگفت پس به این فکر کن که بعد ها توله هات وقتی تو استرالیا یا کانادا به دنیا بیان پاس اونجا رو میزارن تو جیبشون و هر جا بخوان میرن.
ولی اگه اینجا بمونی و توله هات و اینجا پس بندازی روزی هزار بار تخم و ترکت و فحش میدن.
دیدم راس میگه.
حالا شاید تصمیبم بگیرم که برم.
البته باید اول یه مامان برا بچه ها پیدا کنم تا بتونم توله پس بندازم حالا چه اینجا چه اونجا چه هرجا.
پی نوشت : من یاغیم دیگر. یاغی ام دیگر. من زبانم لال حتی خدای تازه میخواهم.
در پناه دادار پایدار
من از این اصطلاح توله پس انداختن خوشم میاد بسی! البته فقط از اصطلاحش. چون در عمل خیلی کار سختیه! بیچاره مامانها.
منم خیلی وقتها به سرم میزنه که برم واسه زندگی... اما خوب خودمم نمیدونم که چرا نمیرم. هنوز گیجم.
اما مطمئنم یه روزی میرم. اینو توی یکی از نوشته های قبلیم گفته بودم.
سلام
همه آهنگهای چاوشی را گوش کردم. بعضی هاشون حرف نداره. من عاشق سنگ صبورش هستم.
راستی توی پست آخرم از استاد خواستم خودش در مورد این قضیه حرف بزنه اگر نگفت من می گم
یک کمی صبر کن باشه.
منم سنگ صبورشو دوست دارم. یه اهنگ دیگشو هم دوست دارم که اسمشو نمیدونم.
صبر میکنم... یه جورایی خوشم میاد ازت. :)
مرسی از اینکه به من سر زدی و بازم مرسی از راهنماییت
اولین بار میام اینجا پس نمی دونم مجردی؟؟؟متاهلی؟؟یا so so در هر صورت اولا راهنماییت خیلی عاقلانه و منطقی بود
دوما حتما آرشیوت رو می خونم تا بیشتر باهات آشنا بشم مرسی
در مورد پستتم......من عاشق زندگی روتین و آرومم نه البته منظورد روزمرگی نیست
سلام. خوبی؟ خواهش میکنم. من نظرمو دادم. امیدوارم که اون مساله هم به خوبی رفع و رجوع بشه. :)
من مجردم...
منم قبول دارم که آرامش و روزمرگی دو تا مقوله متفاوتن.
مرسی از اینکه به من سر زدی و بازم مرسی از راهنماییت
اولین بار میام اینجا پس نمی دونم مجردی؟؟؟متاهلی؟؟یا so so در هر صورت اولا راهنماییت خیلی عاقلانه و منطقی بود
دوما حتما آرشیوت رو می خونم تا بیشتر باهات آشنا بشم مرسی
در مورد پستتم......من عاشق زندگی روتین و آرومم نه البته منظورد روزمرگی نیست
سلام دوست جان.
یه جوونه سبز. یه شاخه تازه روئیده. یه درخت تا وقتی زنده است از تنه اش جوونه میزنه بیرون. پس همیشه مطمئن باش به رویش این جوونه ها.
درسته... خیلی قشنگ گفتی... ممنون!
ههه! همه خودشان را جر میدهند تا زندگیشان روی نظم بیفتد اما شما حالا که روی نظم است منتظرید که از نظم دربیاید! از نظم در آوردن که کاری ندارد! طوفان میخواهید چه کار!!! خودتان بهم بریزیدش! فقط کمی جرات میخواهد!
ای کاش ما هم کمی میتوانستیم بنظمیم این زندگیمان را! نه اینکه ما زندگیمان پر از هیجان باشد نه ! لامصب روی نظمی خاص میگذرد! مشکلات منظم سره راهمان می آیند که به اهداف و خاسته هایمان نرسیم! ما هم که برای رو کم کنیش هی زرت و زرت از خواسته هایمان میگذریم! به راحتی! هدف سیری چند!
چقدر چرند گفتیم در همین بار نخستین دیدار!!
زندگیتان پرشور و خالی از روزمرگی باد!
نوع نوشتنتون از دید من جالبه. یه طنزی توش هست که آدم خوشش میاد. اما خوب طنز یه بعد حرفتونه. بعد دیگهش واقعیتیه که توش جاریه. اما چون من معمولن اول از همه ذهنم طنز رو میفهمه و هضم میکنه اول میخندم. بعد به واقعیت مطلب فکر میکنم.
اینم از خوش شانسیه دیگه! مشکلات منظم... خوب حتی مشکلات منظم هم زندگی رو روی نظم و ترتیب میارن.
سلام ایده جان
ممنون از زحمتی که برای کالری ها کشیدی.
راستی خودت هم تصمیم کاهش وزن داری یا اصلا نیازی به اون کارا نداری شیطون؟
اگه پایه ای خبرم کن تا گروهمون رو اعلام کنم البته اگه به گروه برسه.!!!!!
قربونت
چرا نیاز که دارم قطعن. خودمم دارم یه کارایی میکنم. گروه هم اگر بذارین من هستم حتمن!!!
سلام عزیزم.
از آشناییت خوشحالم... فقط برای اینکه بیشتر بشناسمت باید برم از اول آرشیوت بخونم... در ضمن از کامنتهای قشنگتم ممنون...
ممنون. منم خوشبختم.